پرچنان

ساخت وبلاگ
با دوچرخه در دل شب دارم از محل کار بر می گردم ، نسبت به قبل کمی خسته رکاب میزنم، همین جمعه بعد از مدتها قله رفته بودم( روح و روانم قله لازم بود) و دوشاخ را صعود کرده بودیم ( با تشکر از امیر شجاعی و داود)و هم کار سنگین بود و فرصت رفرش شدن به بدنم رو نداده بودم.  با خودم بودم به شیفت صبح فکر می کردم، پیرزن چقدر نفرینم کرد، وقتی که از خونش در آوردیم و بردیم سرای سالمندان : با اون لنگای درازش، دیگه نمی خوام ریختت رو ببینم، به من نگو مادر، من مادر تو نیستم!، آی دونت لایک وقتی که برادرش را در سارا دید باز هم ازمون دلخور بود  می گفت از تو بدم میاد، خیلی سمج هستی. یاد حرف بچه ها می افتاد ، وقتی که باهام خودمانی میشدند می گفتند که روز اول و نگاه اول، نگاهمون نسبته به تو منفی بود و بعد از مدتها نگاهمون به تو تغییر می کرد، با بچه ها بودم، اونها میتوانستند لایه های عمیق تر پس ظاهر را کشف کنند اما اینجا گویی نمیشه  چون زمانی برای شناخت نیست. میرسم اداره، یه پسر و دختر خردسال دارند ریز گریه می کنند، دوتا ازهمکارام داغون منتظرن کارهاشون رو تمام کنند و بفرستند مراکز مربوطه : آقا رضایی ( منظورش من هستم پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : لایه های زیرین پوست,لایه های زیرین زمین, نویسنده : iparchenane بازدید : 212 تاريخ : يکشنبه 23 آبان 1395 ساعت: 16:57

    باران خوبی شب تهران را فرا گرفته بود، هوا سرد شده است و خیابان لیز، همکارانم تاید داشتند با چمبر نرکابم!70 درصد خودم هم، خستگی کار و تنبلی و سردی و خیسی ، به سمت نرکابیدن سوق داده بودمرا. یاد روزی افتادم که اولین بار با امیر شجاعی پا به جاده گذاشتیم و از کنار ریل تهران به سمت مشهد رکابیدیم، همه مردم ورامین و روستاهای آن می گفتند نرید، راه نیست. یک چوپان با سبیل های جو گندمی و نگاه نافذ به ما چشمی انداخت و بعد ریل راه آهن را نشان داد وگفت راه هست، و به دست به نقطه نزدیکی دو خط موازی ریل حوالت کردو گفت بسلامت.  اون سی درصد تخس سهیل ، کارش را کرد و در باران و شب رکابیدم و انصافا باران اذیتم نکرد و یکی از بهترین رکابیدن های شبانه  نصیبم شد. به پرونده های  آن روزم فکر می کرد.  به مادر معتاد میانسالی  که دستور قاضی داشتیم بچه اش را بگیریم ، به این دلیل که معتاد بود و خانه را جای افراد ناب کرده بود، وقتی وارد خانه شدیم و خانه را دیدیم به همکارم گفتم، او صاحب صلاحیته هنوز برای نگهداشتن پاره تنش. چرا؟ از جوراب بچه اش که شسته و به بند آویزانه، از سطلی که کنار میله حیاط گذاشته و درونش نایلون پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نصیب و بهره, نویسنده : iparchenane بازدید : 179 تاريخ : يکشنبه 23 آبان 1395 ساعت: 16:57

امروز من کوزت را دیدم.  دخترک با اون سن کمش خوب  خوب بلد بود غذای تناردیها رو بار بگذاره، خوب بلد بود بچه تنادیر ها رو جمع و جورش کنه. کوزت داستان ما اما با این همه خوبی خیلی کتک خورده بود  خانم تناردیه داستان ویکتور هوگو که کابل نداشت.  داشت؟  خانواده تناردیها ویکتور هوگو مواد مصرف نمیکردند، می کردند؟ اگر هم می کردند جلوی چشم کوزت نبود؟ بود؟ وقتی کوزت، ما را در مدرسه دید و با هم صحبت کردیم و در نهایت قرار شد با ما بیاد، می خندید. خنده ای تلخ، خنده ای چون گریه.  اما چشمانش همچون قطره در محل تغذیه  سِرُم با دور تند داشت اشک میریخت.هیچ یک از خوانندگان بینوایان اشک های کوزت را ندیدند ، حتی خود ویکتور هوگو. اما من دیدم.  کوزت داستان ما قیافه ای بسیار مظلوم و معصوم داشت.  در ذهنم مریم مقدس، مریم پاک، مریم عیسی را  اینگونه در ذهنم می دیدم.  لاغر، باریک و کشیده، با لبانی ترک خورده و خشک و نگاهی بی نهایت ژرف نگر. کوزت ما شاید  از همان تبار مریم مقدس باشد.  ای کاش  مسیح باشم و درد انسان را بر دوش بکشم. خانم و آقا تناردیه  اهل عبادت نبودند، اهل اخلاق هم. اهل انسانیت هم، حتی  بل کل انعام بودند شا پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : کوزت,کوزت و ژان والژان,کوزت بینوایان, نویسنده : iparchenane بازدید : 185 تاريخ : يکشنبه 23 آبان 1395 ساعت: 16:56

نمی خواستم بنویسم پیرامون روزهای جدید کارم  گفتم شبیه حوادث روزنامه شاید بشود  یا شاید به قول و فکر بعضی از دوستان: وبلاگ نویسی مرده تو چرا با اسب مرده و دون کیشوت وار سفر میکنی و مینویسی؟   تو عالم وب بودم ، نوشته های خرمالو سیاه را میخواندم، دیدم او هم پر کاره و البته نوشته هاش شبیه روزنامه نیست.  زاویه دید آدم باعث میشه روززنامه ای نشه.  به هر حال این پست را هم می نویسم.(بنظرتان نوشتن وبلاگ در این حوزه خوبه؟)   به عنوان کارشناس 123 مورد سالمند آزاری رفتیم.  زن و مرد سالمند و ناتوان شدید، مورد آزار یکی از همسایه ها می شدند و  همسایه بی وجدان حقوق مستمریش پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 222 تاريخ : يکشنبه 16 آبان 1395 ساعت: 11:31

برای مراسم های شب جمعه پدرم اقوام در خانه مادر بزرگ جمع میشیم.  برای یکی از شبهای جمعه مداح گرفتند  مداح می خواند و اقوام گریه می کردند من اما  صداهایی دگر را هم می شنیدم  صدای بازی بچه های فامیل(از سه تا شش سال) و قه قه شان و خنده شان  یاد جمله ای از عیسی مسیح افتادم:  نزد عیسی آمدند و گفتند: چه کسی در ملکوت آسمان بزرگ‌تر است؟ آنگاه عیسی طفلی را برپای داشت و گفت: هر آینه به شما می‌گویم تا بازگشت نکنید و مثل طفل کوچک نشوید، هرگزبه ملکوت آسمان ره نمی‌یابید.» [۱]   چقدر حرف بزرگی بود که من در جمع گریان و حزنی که نوحه خوان میداد و خنده و قه قه بچه ها، داشتم فهم پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 201 تاريخ : چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت: 11:13

این مدت گاهی سر خاک می رویم  به سنگ نوشته ها دقیق میشوم  بیشتر اشعار از سمت داغ دیده گان است و شرح حالشان.  به فرزند آوری فکر می کنم، این که ما فرزندی می آوریم، لحظه ، لحظه مهر و محبت بر او تزریق می کنیم و  خودمان را به او گره میزنیم، با خاطرات مشترک، با مهر و مهربانی و یک دفعه روزگار فرزند و والد را از هم جدا می کند   و می ماند یک طرف قضیه با کلی گره هایی که کنده شده،  رنجی که سیر طبیعت ایجاد کرده.  گویی که در گسلی فعال خانه ای سست بنا کرده باشی ، می دانی زلزله ای هست و خواهد ریخت، اما باز می خواهی خانه را بسازی. حتی دنیا اگر این همه رنج و آلودگی و بی عدالتی و پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : خالقی,خالق کت سفید,خالق معین,خالق اثر جوجه اردک زشت,خالق اثر اسفار اربعه,خالق اعتماد الحكما,خالقی خواننده کرد,خالق الناس بخلق حسن,خالق الزين ابدعك,خالق اثر تشریح مالیخولیا, نویسنده : iparchenane بازدید : 178 تاريخ : يکشنبه 2 آبان 1395 ساعت: 17:56